پرتگاه برف از سراشیبی ابرها

شعری از مجموعه “تنها همین یک پیراهن آبی

 

تهران بدقواره بر تنم
جاده‌های قدیمی در سرم
من
اردبیلم را در چشم‌های شهرستانی یک نفر جاگذاشته‌ام
به لهجه‌ی رودخانه‌ای
که شهر را به دو قسمت
و من را به هزار تکه تقسیم می‌کند
نزدیک
گردن است و رگ
پرتگاه برف از سراشیبی ابرهاست
من در یک روز آفتابی
دست سایه‌ام را می‌گیرم
و در تاریکی ناپدید می‌شوم

از دوباره‌ی پیکر خودم
به دفعات اول دست‌ها بر می‌گردم
از پنجره وارد رودخانه می‌شوم
وصله میزنم تکه‌ی هزار و یکم را به چشم‌هایم
تکه‌ی هزار و یکم
چشم‌های قدیمی یک نفر است
که صدایش را باد می‌کوبد به سبلان
می‌کوبد به دماوند
می‌کوبد به هیمالیا
صعود می‌کند از دلم
و با زیبایی دانه‌های برف
به اردبیل برمی‌گرداند