گفتاری در مبارکی و شومی شب یلدا

می‌ستاییم مهرِ دارنده دشت‌های پهناور را؛ او که به همه سرزمین‌های ایرانی، خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی می‌بخشد. 
مهریشت، کردۀ یکم،

گاهشماری کهن ایرانی، بر خلاف گاهشماری نوین که انقلاب بهاری را به عنوان مبدا سال در نظر می‌گیرد، نخستین روز زمستان که در آن خورشید به نیرو گرفتن می‌آغازد و روزها به طولانی‌تر شدن می‌گراید را به عنوان نخستین روز سال جشن می‌گرفت. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه از این روز که روز اورمزد از ماه دی (روز نخست ماه دی) (دی:Dae:خدا) تحت عنوان “خُرّه روز” و “میلاد اکبر” نام برده است که روز زایش مهر (خورشید) و آغاز سیطرۀ روشنی بر جهان است. در این روز، مهر یا میترا که ایزد نگاهبان خورشید و روشنی در دین مزدیسنا (دین ایرانیان کهن که از دوران سکونت در موطن نخستین تا سکونت در ایران کنونی رونق داشته است و زرتشتی‌گری در واقع اصلاح شده و نسخۀ نوین‌تر این دین، با حذف بسیاری از ایزدان و مناسک و اصلاح آیین‌هاست) و جلوه‌ای از اهورامزدا در دین زرتشتی است به زمین باز می‌گردد و با قدرت خود روزها را طولانی‌تر و خورشید را نیرومند می‌گرداند.

“او که دیوان را فرو کوبد؛ او که بر مردمانِ دروغ‌پیشه خشم گیرد؛ او که از مردمان پیمان‌شکن، داد خواهد؛ او که پریان را به تنگنا در می‌اندازد؛ کسی که اگر با او به دروغ نباشند، توانایی فراوان به کشور می‌بخشد؛ کسی که اگر با او به دروغ نباشند، پیروزی سرشار به کشور می‌بخشد.”
مهریشت، کردۀ هفتم

این باور کهن به زایندگی خورشید و مبارکی مهر، پس از افول مزدیسنا و چیرگی اسلام نیز جای خود را در باروهای ایرانی حفظ کرد و در پایدار ماند، چنانکه حافظ گوید:

“صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید”

پایان روند طولانی شدن شب‌ها و کاهش طول روز، برای مردمان دوران کهن که همواره در ترس از رازناکی شب و تاریکی به سر می‌بردند، نوید آغاز دوران نو و پایان سیطرۀ اهریمن را می‌دهد، چرا که با گذشت زمان دریافته‌اند که بر بلندترین شب‌ها نیز پایانی هست:

“هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را”
#سعدی

مردمان دوران کهن، این شب طولانی را از ترس چیرگی اهریمن و تاریکی، تا پاسی از شب بیدار می‌ماندند و به خورد و خوراک مشغول می‌گشتند تا تاریکی و طویلی شب را به صحبت و داستان سرایی و حکایت پهلوانان کوتاه کنند. در واقع، احتمالا بتوان ادعا کرد که ایرانیان در دوران کهن، نه تنها شب چله را گرامی نمی‌داشته‌اند، بلکه این شب را شبی شوم و هراسناک می‌دانسته‌اند. از این رو، جشن اصلی، روز بعد و آغاز دی‌ماه بوده است.

“قسمت من بین و روزی رقیب
روز عید او را، شب یلدا مرا”
#حکیم_نزاری

همچنین این روز آغاز چلۀ بزرگ زمستانی است و از همین رو شب پیش از این روز را از دوران باستان شب چله ( از ریشۀ چهل و کوتاه شدۀ چهله) نامیده و مورد توجه قرار گرفته است. پایان چله بزرگ یعنی دهم بهمن ماه نیز روز برگزاری جشن بزرگ دیگری با نام “سده” (به معنی صدمین) است که بنابر روایات تاریخی تا همین چند قرن پیشتر به صورت گسترده توسط ایرانیان جشن گرفته می‌شد و همچون امروز منحصر به زرتشتیان نبود.
نام دیگری که بر این شب از دوران باستان یادگار مانده، “یلدا” از ریشه سریانی ܝܠܕܐ به معنای زایش و هم ریشه با مصدر “ولد” عربی است. از آنجا که در منابع کهن پیش از اسلام این واژه به چشم نمی‌خورد، احتمالا محصول اواخر دورانی اشکانی و اوایل دوران ساسانی است که میتراییسم از ایران به روم در حال نفوذ گسترده بود. از طرف دیگر، مسیحیت در غرب سربرآورده بود و برخی از مسیحیان از جمله مسیحیان نسطوری از ترس رومیان به ایران پناه آورده بودند. در این دوره، زبان سریانی که زبان مناطق مورد مناقشه میان دو امپراطوری در سوریه و عراق بود نقش زبانی واسطه را بر عهده داشت. در پی تلاقی مسیحیت و میتراییسم در هلال خصیب، مسیحیان میترا و مسیح را یکی گرفتند و این روز را “یلدا” و روز میلاد اعلام کردند. تاریخی که با چند روز اختلاف، امروز به عنوان میلاد عیسی مسیح گرامی داشته می‌شود. در ادبیات پس از اسلام نیز این واژه به دفعات مورد استفاده شاعران و ادیبان مناطق حوزه فرهنگی ایران مورد استفاده قرار گرفته است. منابع غیر فارسی زبان عموما از این شب تحت عنوان «شب یلدا» یادکرده‌اند. ثابت افندی، شاعر بوسنیایی چنین می‌گوید:

«شب یلدایی منجم‌له موقت نه بیلیر
عاشق زار بیلر کیم گئجه‌لر قاچ ساعات؟»

فضولی بغدادی شاعر دوران عثمانی/صفوی می‌گوید:
«شب یلدا اوزانار فجره قدر قصۀ عشق
تا که مجنون بیتیرر نطقینی لیلا سویله‌ر»

خلاصه آنکه اگر به رسم مردمان کهن بخواهیم از شب یلدا یا شب چله یاد کنیم، شایسته آنکه بگوییم یلدای شما به خیر و آغاز زمستان بر شما گرامی باد

این مطلب در پایگاه خبری آرتا آنلاین منتشر شده است.

هفت آبان و پیامی برای قومگرایان

هفتم آبان، روزی که کوروش کبیر به شهر بابل وارد شد و پیروزی تاریخی خود را به ثبت رساند، در تقویمی غیر رسمی روز بزرگداشت کوروش نامیده می‌شود. در سال‌های اخیر این روز اهمیت خاصی در ایران یافته و واکنش‌هایی را برانگیخته است. از مردمی که به نکوداشت این روز خود را به پاسارگاد می‌رسانند تا مخالفان حکومتی و غیر حکومتی این روز.

 

مهدی اکبری فر- از همان روزهای آغازین آبان ماه تکاپو و پیام‌ها و به اشتراک گذاشتن تصاویر در شبکه‌های مجازی آغاز شد. ایرانیان از مناسبتی صحبت می کردند که یکی دو سال بیشتر نیست بر سر زبان‌ها افتاده و گردهمایی بزرگ سال گذشته در پاسارگاد، بر اهمیت و بزرگی آن افزوده بود. همین بود که تلاش‌های حکومتی برای جلوگیری از تکرار اتفاقات سال گذشته آغاز شد و کار به جایی رسید که استانداری‌ها بخش‌نامه‌های محرمانه به ادارت فرستادند و نیروی انتظامی حضور در تجمع گرامیداشت روز کوروش در پاسارگاد را غیرقانونی اعلام کرد. دور محوطه حصار کشیدند و از یک روز قبل نیروهای نظامی در پاسارگاد حاضر شده، مجتمع را به تصرف خود درآوردند. با همه این توصیفات، واکنش‌های مجازی ادامه یافت، فیس بوک و توئیتر و تلگرام پر شدند از اظهارنظرها و گرامیداشت‌ها. حجم واکنش‌ها به قدری زیاد و بی سابقه بود که جز در مورد مناسبت‌های ملی تقویمی چون اعیاد نمی توان مورد مشابهش را پیدا کرد. از همه جالب‌تر، گرامی داشتن این روز توسط کاربران آذربایجانی شبکه های مجازی بود، منطقه‌ای که چند دهه تلاش گسترده قومگرایان و پانترکیست‌ها به واسطه تشکیل گروه‌ها و داشتن رسانه مکتوب و تصویری و چاپ کتاب‌های متعدد، قرار بود که رشته‌های علاقه ملی خود به عناصر ایرانی را از دست بدهد: آتیلا، چنگیز و اوغوزخان باید جای کوروش و رستم و قهرمانان اساطیری شاهنامه را می‌گرفتند، دده قورقود جای سنت دیرینه شاهنامه خوانی را، و می رفت که بابک ایرانی، نمادی جعلی باشد برای قومگرایانی که فریاد “هارای هارای من تورکم” سر می‌دهند. حتی شعارهای پانترکیستی و جعل تاریخ به نفع وارون ساختن تاریخ آذربایجان از محافل خصوصی و میتینگ‌ها به کتاب‌های مجوز دار و روزنامه‌های محلی رسیده بود که از سوبسید وزارت ارشاد هم برخوردار بودند. برخی عناصر رادیکال جناح راست جمهوری اسلامی نیز با این تاریخ زدایی ها و حمله به ایران باستان هم صدا بودند، از حسن عباسی گرفت که کوروش را صهیونیست نامید تا حسین الله کرم که کوروش را افسانه و دروغین معرفی کرد. اما چه اتفاقی افتاد که تبلیغات قومگرایان و رادیکال‌ها کارگر نیافتاد و اقبال مردم به پاسداشت کوروش خصوصا در آذربایجان افزایش یافت؟

خسته از دروغ

حجم انبوه جعلیات، آمارها، تاریخ‌سازی‌ها و مطالب نژادپرستانه قومگرایان، گرچه در ابتدا توانسته بود بخشی از مردم را به واسطه جذابیت، خرق عادت بودن و گره زدن به مشکلات معیشتی طبقات پایین‌تر جامعه همراه خود کند، اما این فریفتگی عموما گذرا و ناپایدار است. از طرفی این حجم همراهی عموما متوجه هیجان‌ها و اصطلاحا “جوانی”هاست که پایدار نیست، و از طرف دیگر دم خروس جعل و فریب بالاخره جایی بیرون می‌زند. از این گذشته، فعالیت رسانه‌ای اهل فن و تلاش‌های روشنگرانه بخش متعهد روشنفکران آذربایجانی در سال‌های گذشته، توانست بر موج رسانه‌ای بوجود آمده غلبه کند و با دست یازیدن به انبوه اسناد و اطلاعات موثق و گزاره‌های منطقی، بخشی از پروپاگاندای رقیب را خنثی کند. سطح فرافنکنی‌ها، دروغ‌‌ها و دشمن‌سازی ها تا به آنجا پیش رفت که سکوت و بی‌تفاوتی بخشی طبقه تحصیل کرده شکست و به عنوان واکنشی در برابر قومگرایان، به تبلیغ ارزش‌های ایرانی و ارج نهادن به آن پرداخت. در کنار همه اینها، باید افزایش سطح تحصیلات آذربایجانی‌ها را نیز در نظر گرفت. امروز حرف‌های پورپیرار و زهتابی و صدیق عموما به ریشخند گرفته می‌شوند و حتی تخفیفات عجیب در نمایشگاه‌های کتاب نیز سبب اقبال به تهیه تالیفات ایشان نمی‌گردد. چندی پیش که به کتابفروشی مشهوری در اردبیل رفتم، چشمم به کتابی نو افتاد که درباره تاریخ باستانی آذربایجان نوشته شده بود، کتاب را که ورق می‌زدم به تحریف‌های آشکار و خنده دار نویسنده چشمم افتاد و سری تکان دادم. کتابفروش که واکنش من را دید از من علت را جویا شد. گفتم که در تعجبم که چطور نویسنده به خودش جرات چاپ این لاطائلات را داده است. کتابفروش خندید و گفت که “همه همین را می‌گویند” و جالب بود که دو سه نفری هم که در کتابفروشی بودند و پیدا بود از کتابخوان‌های شهر هستند، حرف او را تصدیق کردند.

 

کتاب‌هایی که به تحریف و جعل تاریخ ایران می‌پردازند

حرکت از هویت ایدئولوژیک به سمت شهروند شدن

نیروگیری عمومی جریان‌های قومگرا، خواه از نوع ترک محور باشد یا کرد و عرب و بلوچ محور، بصورت عمده در حاشیه شهر صورت می‌گیرد. از میان جوانانی که خود یا نسل پیشین آنها در جستجوی معیشت بهتر به شهرها آمده‌اند و در حاشیه‌ها مسکن گزیده‌اند. گرفتاری در بحران هویت در کنار مشکلات مالی، خلائی در این قشر ایجاد می‌کند که ایدئولوژی به سرعت و سادگی قادر به جبران آن است. قومگرایی هویت و هدفی کاذب به جوانان حاشیه نشین می‌دهد تا کلاهی بر سر مشکلات بگذارند و از “نابرابری و تبعیض” به گونه‌ای فرافکنانه، غیرواقع‌بینانه و اغراق شده برای توجیه نابسامانی خود در شهر استفاده کنند. به این ترتیب، آن‌ها اکنون عضو گروه مشخصی می‌شوند که تعریف، شعار، هدف و استراتژی دارد. تاریخ و جغرافیای مشخص جمعی به آن‌ها هویتی نو می‌بخشد که حاضرند برای آن هزینه کنند. از طرف دیگر، جواب‌های آماده برای سوال‌های آنان در اختیارشان قرار گرفته و حتی مسائل جدیدتری که کلیدشان با همان منطق ایدئولوژیک حاضر شده است برایشان مطرح می‌شود. با تکیه بر منطق پانترکیستی بومی شده، می‌توان ریشه تمامی تیره‌روزی‌ها و بدبختی‌ها را به عنصری که تا دیروز هموطن بود و امروز دشمن است نسبت داد: فارس، کرد، ارمنی، یهودی و … . این خیالبافی‌ها تا جایی پیش می‌رود که اگر دریاچه‌ای خشک می‌شود توطئه فارس‌هاست و باخت و برد یک تیم فوتبال را می‌توان از منظر همین تئوری‌های نژادپرستانه و دیگری ستیزانه توجیه نمود. ستیزه‌جویی در زمان حال خلاصه نمی‌شود و دستگاه فکری پانترکیسم هر چیز مشترک با “دیگری” را زیر سوال می‌برد: از “واقعیت تخت جمشید” و “مرگ کوروش به وسیله ملکه ترک!” تا “کشته شدن ستارخان به وسیله یک ارمنی بواسطه دشمنی دیرینه میان ترکان و ارامنه”. اما این تلاش‌ها نیز از آنجا که پاره‌ای ریشه در موقعیت شهرنشینی دارند راه به جایی نمی‌برند. گسترش طبقه متوسط، توسعه شهرها و افزایش سطح تحصیلات، در کنار گسترش دسترسی به اطلاعات و رسانه، راه را برای گذر از حاشیه نشینی به شهروندی باز می‌کند. برخوردهای ایدئولوژیک با مشکلات کاهش می‌یابد و صورت مسئله از چالش‌های قومی و قبیله‌ای، به چالش‌های شهروندی و دموکراسی خواهی تغییر می‌یابند. بر این باور هستم که اقبال قومگرایان به جناح راست حکومت که نشانه‌هایی از قبال نمایندگی حسن قاضی‌پور در ارومیه را دارد، و دور شدن روزافزون از گفتمان اصلاح‌طلبی و دموکراسی خواهی را باید در همین چارچوب تفسیر کرد.

بخوانیم و بنویسیم

توجه بیشتر دولت به اهمیت پاسداری از زبان‌های محلی ایران همچون زبان ترکی آذربایجانی و افزایش نشر ادبیات ترکی، در کنار آغاز به کار بنیاد شهریار و ایجاد رشته زبان ترکی آذربایجانی در دانشگاه تبریز، راه را بر قبول تئوری‌های توطئه بر علیه زبان ترکی بست. قشر کتابخوان و نویسنده به زبان ترکی آذربایجانی را به مشی معتدل و دموکراتیکی سوق داد که دغدغه ادبیات دارد و به حق دوست دارد که در دنیای زبان مادری خود قلم بزند. مردمی که صدای طبل دروغین “ممنوعیت زبان ترکی آذربایجانی” را شنیده بودند،اکنون بیش از پیش کتاب‌ها و مجلات ترکی را در پیش‌خوان کتاب‌فروشی می‌دیدند، نام‌های ترکی بر فرزندان خود می‌گذاشتند و از فروشگاه‌هایی خرید می‌کردند که نام‌های ترکی داشتند. جشنواره‌های شعر ترکی با حمایت وزارت ارشاد در شهرهای مختلف آذربایجان برگزار می‌شد و کلاس‌های آموزش زبان ترکی آذربایجانی در مراکز فرهنگی دولتی برپا شده بود. همه اینها باعث شد که تبلیغات رسانه‌هایی چون گوناز تی وی و سایت‌های قومگرایانه ارزش خود را نزد افکار عمومی از دست بدهند و پرده‌ای از واقعیت ماجرا برداشته شود.

ضد ایدئولوژی
گرچه پاره‌ای از مطالب در نکوداشت روز کوروش، جنبه سازماندهی شده، ایدئولوژیک و باستانگرایانه دارد، (بصورت مشخص می‌توان از پان‌ایرانیست‌ها و سلطنت‌طلبان نام برد)، اما بخش عمده و توده‌ای این رفتار را باید واکنشی در برابر ایدئولوژی دانست. از یک سو، ایدئولوژی اسلامگرایانه افراطی که با مظاهر تمدن ایران پیش از اسلام مشکل دارد و آن را به مثابه سدی در برابر همدلی مردم با  حکومت تلقی می‌کند، واکنش مردم ناراضی از وضعیت را برمی‌انگیزد و روز کوروش را به مثابه فرصتی برای ابراز مخالفت می‌داند. بخش کوچکی از این جمعیت البته با کج فهمی و برداشت نادرست از این روز، آن را به فرصتی برای دیگر ستیزی تبدیل کرده‌اند. روزی که در نکوداشت حرکت آزادی بخشانه کوروش کبیر نامگذاری شده است، بعضا سمت و سویی کژتابانه به خود می‌گیرد و راه را بر تفاسیر خطرناک باز می‌گذارد. شعار غلط “عرب نمی‌پرستیم”، نه یک شعار نژادپرستانه، که شعاری در ضدیت با اسلامگرایی افراطی نیز می‌تواند تفسیر شود، گرچه برداشت‌های “نژادپرستانه” از این شعار نیز مصداق‌های درستی دارند. در فرهنگ لغات امروز ایرانیان، “عرب” بار معنایی دیگری نیز یافته  است که می‌تواند مجاز از “حاکمیت سیاسی اعراب”، ” اسلامگرایی افراطی”، “دشمنی با مظاهر تمدنی ایران باستان” دانسته شود. اینها را در کنار “بغض تاریخی” نسبت به فتح ایران توسط اعراب که بگذاریم، تصویر درست‌تری از ماجرا به دست می‌دهد که البته زنگ خطر جدیدی را نیز به صدا درخواهد آورد. فروغلطیدن به نگاه دیگرستیزانه و نژادپرستانه و افتادن در همان باتلاقی که قومگرایان در آن فروغلطیده‌اند. این تلقی از “ایران” نه یک تلقی منطبق با واقعیت، مدرن و “ملت” مدار، که فهم ایران در چهارچوب “قوم ایرانی” است و قومگرایی در سطحی وسیع‌تر. آبان ماه امسال و با محدود شدن به فضای مجازی، این سطح برخورد کاهش چشمگیری داشته است و رویکرد منطقی‌تری مشاهده می‌شود.

از سوی دیگر ایدئولوژی‌های قومگرایانه چون پان‌ترکیسم، پان‌عربیسم و پان‌کردیسم که در سال‌های گذشته با تمام توان رسانه‌ای و انسانی خود حاضر شدند و به نفی ارزش‌های مشترک میهنی پرداختند، موجب شده‌اند که هفتم آبان فرصتی برای یک پاتک آرام اما موثر در مقابل این هجمه‌ها باشد. این مورد بخصوص در مواجهه روشنفکران در فضای مجازی و رسانه‌ها مشهود بود. بازنمایی منشور کوروش به عنوان فرمانی که آزادی‌های دینی و اجتماعی را به رسمیت می‌شناسد و خوانش حقوق بشری از آن (فارغ از غلوهای بی پایه و اساس که منشور کوروش را منشور حقوق بشر می‌خوانند)، مصادیقی از این رویارویی مسئولانه است. مسئولیتی که با آگاهی از واقعیت‌های تاریخی، راه را بر قرائت‌های نژادپرستانه و کاذب می‌بندد و از این فرصت برای توسعه جامعه مدنی و گسترش گفتمان دموکراسی خواهی و میهن دوستی استفاده می‌کند.

 

دوگانه اصیل و غیراصیل، ضرورت پذیرش گفتمان نوین

 

ورود ایران به دوران مدرن، علی رغم دست‌آورد‌ها و پیشرفت‌ها، عوارضی ناخواسته و نامطلوب در پی داشت که بعضی تا به امروز گریبانگیر حیات اجتماعی و سیاسی ایرانیان است. توسعه نامتوازن و مرکزگرا، در کنار شکست کشاورزی سنتی، زمینه کوچ دهقانان به شهرها را در جستجوی زندگی بهتر فراهم آورد. از همین رو، شهرهای بزرگ با پدیده‌ای نو تحت عنوان “حاشیه‌نشینی” روبرو هستند. حاشیه نوظهور، فقیر و محروم، که بعضا حتی حداقل‌های زندگی شهری همچون آب آشامیدنی و بهداشت از او دریغ شده، بریده از هویت پیشین خود، در جستجوی دست و پا کردن تعریفی نو از خویش بود تا در جامعه جدید پذیرفته شود. از سوی دیگر، جامعه شهری هنوز در گیر و دار ضوابط و روابط سنتی هنوز از اهمیت “محله” دفاع می‌کرد و تقسیم بندی‌های ریشه دار را محترم می‌شمرد.
تا همین امروز دو جبهه حاشیه‌ نشین و شهرنشین، بنا بر الگویی که نگاه سنتی مابانه را در هر دو القا کرده است، ناگزیر در مقابل یکدیگر‌ قرار می‌گیرد. هر دو در رقابت با یکدیگر، یکی سعی در حفظ جایگاه خود دارد، و دیگری در پی‌ اثبات خویشتن در موقعیت جدید است. در همین حین، ارتقاء رفاه اجتماعی طبقه‌ی جدیدی را به زندگی شهری معرفی می‌کند که نه حاشیه نشین است و نه از معیارهای سنتی اصالت برخوردار است. پیشروی برنامه ریزی شده شهر، زندگی کارمندی، رقابت اقتصادی و … این طبقه نوظهور را سامان می‌دهد؛ هویت اجتماعی نوینی که برساخته تعدیل روابط سنتی و ریزش ارزش‌های زندگی متجددانه به ساختار زیستی ایرانیان است. اینجاست که ارزش‌های جدید در راستای تحقق موجودیت “شهروند” پیش می‌روند. در این گفتمان نوین، ساکنان شهر، به صرف سکونت و پایبندی به هویت مدرن شهری، مشارکت در حیات اجتماعی شهر و درگیری همپایانه در مناسبات منطقه‌ای و ملی، “شهروند” به شمار می‌روند. شهروندی فارغ از تبار و موقعیت اجتماعی تعریف می‌شود و لازمه‌ی توفیق در دوران جدید است. به این ترتیب در عین حفظ نگاه ارزشی به ساختارهای سنتی به عنوان دستاورد تجربه شرقی، حاشیه را به عنوان بخش تفکیک ناپذیر، برابر و نیازمند توجه به رسمیت شناخته، تقسیم بندی اصیل و غیر اصیل را کنار می‌گذارد و آحاد جامعه شهری را به مشارکت مسئولانه و همدلانه فرا می‌خواند. آینده‌ شهرهایی چون اردبیل، بدون شک در گردن نهادن به “شهروندی” و عبور از تقسیم‌بندی‌های سنتی خواهد بود. هر گونه نگاه معطوف به تقسیم شهروندان به شهری و حاشیه، اصیل و غیر اصیل، “شهر اوشاقی” و “کندلی”، شش‌گانه و سیزده‌گانه و … ، جز سفره پهن کردن برای فرصت‌طلبان و تفرقه افکنان ثمری نخواهد داشت و توسعه این شهر جز با توسعه متوازن و همگن تمامیت آن ممکن نخواهد بود.
گفتمان شهروندی، همه شهر را یکجا زیر بال خود می‌پرود، همچون باران است، بر همه شهر یکسان نازل می‌گردد و هم از این روست که فهمش از کاستی‌ها نیز فراگیر‌تر و کامل‌تر است.

مهدی اکبری‌فر

درس های حلبی

در هفته ای که گذشت، محاصره شهر حلب سوریه توسط نیروهای ارتش سوریه در راس اخبار جهان بود. غربی ها و همپیمانانشان از قرار گرفتن در آستانه یک قتل عام بزرگ خبر می دادند و طرفداران جبهه دولت سوریه نیز از آزادسازی حلب شرقی و رهایی مردم از دست تروریست ها حرف می زدند. برخی این اتفاق را سقوط حلب آزاد و عده ای آزادی حلب می نامیدند. موضع گیری و واکنش جامعه ایرانی در فضای مجازی موضوعی است که در این نوشته بصورت خلاصه به آن پرداخته‌ام.

پی بردن به اینکه حلب آزاد شد، سقوط کرد و یا ویران شد، فرقی در واقعیت جاری در سوریه نمی کند. در هفته هایی که گذشت، اگر جنگ و درگیری و بحران اصلی در حلب اتفاق می‌افتاد، فیسبوک و توئیتر نیز عرصه رویارویی مجازی طرفداران هر یک از دو طرف ماجرا بودند. بخشی از این رویارویی ها در جامعه مجازی ایرانیان شکل می‌گرفت. در یک طرف حامیان جبهه “دولت سوریه+ایران+روسیه” قرار داشتند، سمپات های طیف راست جمهوری اسلامی و اصولگرایان بصورت سنتی و ایدئولوژیک باید که در این جبهه قرار می گرفتند. آنها همواره همدل و همراه با سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران از عراق تا لبنان و فلسطین بوده اند، از طرفی شعارهای انقلابی و از سوی دیگر اقتدارگرایی ایدئولوژیک آنان را در این سمت ماجرا قرار می دهد. ناسیونالیست ها و نیروهای دست راستی مشابه نیز عموما از دو جهت اقتدار منطقه ای و مخالفت با اراده ترکیه و کشورهای حاشیه خلیج فارس، باز هم از رهگذر ایدئولوژی از هر گونه شکست جبهه ترکی/عربی را در جشن می‌گرفتند . چپگراها و کمونیست ها نیز گروه دیگری بودند که عموما از روی سمپاتی با روسیه به عنوان میراثدار شوروی سابق و مخالفت با اراده ی امپریالیستی حامی شورشیان علم حمایت از آزادی حلب را برافراشته بودند.

در سوی دیگر، عمده مخالفان ایرانی بشار اسد در فضای مجازی را اپوزیسیون و منتقدان داخلی حاکمیت تشکیل می دادند که نفس حضور جمهوری اسلامی به عنوان مدافع بشار اسد در این قائله، حجت کافی را البته نه برای همدلی با ارتش آزاد و گروههای شورشی، که تقبیح جبهه ایرانی-سوری-روسی و ابراز نگرانی از وضعیت ساکنین حلب فراهم می آورد. این گروه نگرانی به حقی نیز از مرور تاریخ اعتماد به روسیه، از جنگ اول ایران و روسیه تا روزگار کنونی داشتند. خواستگاه عمومی این قشر طبقه متوسط جامعه است که اخبار می بیند، کتاب و روزنامه میخواند و نسبت به وقایع پیگیر است، بدبینی شدیدی به رسانه های داخلی دارد و حجیت شبکه‌های فارسی زبان ماهواره ای برایش از مقام بالاتری برخوردار است. گروه بعدی را سمپاتهای پانترکیسم و پانعربیسم تشکیل می دهند، اولی به دلیل تابعیت همدلانه از ترکیه و دومی از عربستان و قطر، به عنوان برادر بزرگتر.

یک نگاه کلی به اردوگاه دو طرف، نقش پر رنگ پیش فرض های برآمده از ایدئولوژی را آشکار می کند. گروه های ایدئولوژیک، پیشاپیش جبهه‌ای حاضر و آماده برای همدلانشان فراهم آورده‌اند. هیچ کدام از دو طرف، علاقه ای به بررسی پژوهشگرانه ماجرا ندارد و تنها به بمباران خبری از منابع همسو می پردازد. اگر شما یک سمپات پانترکیسم هستید، واقعیت قضیه هر چیزی هم که باشد، ترکیه حتما در طرف محق قضیه قرار دارد، فرقی هم نمی کند که حلب، کوبانی، بعشیقه و یا حتی دیاربکر باشد، همزبانان خارجی شما حتما در طرف حق ایستاده‌اند. اگر شما یک پان‌ایرانیست هستید، در کنار کسانی به صف خواهید شد که دشمن جبهه ی عربی یا ترکی باشند. بخش اعظم اپوزیسیون ایرانی و ناراضیان از سیاست های داخلی جمهوری اسلامی نیز هر کجا منافع نظام سیاسی در خطر باشد، بدون توجه به منافع ملی ، همدل با دشمنان نظام خواهند بود. پس، این صف کشی‌ها عموما فکر شده نیست و از دل یک تحلیل شخصی از وضعیت به دست نیامده است، بلکه بسیاری در تصمیمی سازمان یافته از پیش گرفتار هستند و نقش سربازان ایدئولوژیک را در فیس بوک و توئیتر بازی می کنند.
روی مثبت قضیه اما برآمدن قشری از روشنفکران ایرانی است که برخلاف جریان عمومی، سعی در نشان دادن راه سوم، و برخورد عقلانی و روشنگرانه با مسئله حلب و سوریه داشتند. این عده با محکوم کردن کشته شدن غیر نظامیان، سعی در افشای آن نیمه تاریکی داشتند که رسانه های غربی در مواجهه‌اش سکوت می کردند. همگام با جریان روشنگری در غرب که بر خلاف رویه رسانه هایی چون CNN و BBC شکل گرفته بود، با انتشار تحلیل ها و گزازش هایی از وقایع حلب؛ سعی در برقرار کردن تعادلی عاقلانه و منطقی بین دو طرف داشتند. اینکه نسل جدید روشنفکران ایرانی، فارغ از حب و بغض از حاکمیت، و بدور از تسویه حساب در فضای مجازی عمل می کند، شاید نشانه هایی از رسیدن به بلوغی در فضای اندیشه ایرانی داشته باشد. روشنفکر ایرانی، بر خلاف سه دهه پیش، در دهه چهارم انقلاب دارد مواضعی پیدا می کند که در تقابل با حساسیت های نظام جمهوری اسلامی نیست، شاید نوید دوران تازه ای را می دهد که زمینه نهضتی اصلاح طلبانه، روشنگرانه و ریشه دار را در ایران فراهم کند.

 

استالین در دهستان غربی

آنچه میخوانید گزارشی است از خاطرات شفاهی مردم دهستان غربی از وقایع فرقه دموکرات آذربایجان که به رهبری شوروی در بازه زمانی یکساله ۱۳۲۴ در آذربایجان تشکیل شد.

در پاییز سال ۱۲۹۰ شمسی، قشون روسیه تزاری به فرماندهی ژنرال فیداروف، در مرکزیت دهستان غربی  اردبیل و در دربند ثمرین با قشون قوجه بیگلو روبرو شد که توسط قلم میرزا رئیس ایل طایفه عیسی بیگلو و چندین طایفه ی دیگر شاهسون حمایت می شد. اهالی روستاهای اطراف و بخصوص ثمرینی ها که دل خوشی از شاهسون نداشته و بارها توسط آنها غارت و چپاول شده بودند، داوطلبانه به یاری فیداروف پیوستند و دوشادوش روس در جنگی شش ماهه و طاقت فرسا جنگیدند. این  واقعه دستمایه ای شد تا سالها بعد که هواپیماهای شوروی اعلامیه های دوستی با مطلع “بیز قیزیل شوروی۱ ” را بر روستاها می پراکندند، مردم خسته از قحطی و نابسامانی، هنوز چشم امیدی به همسایه ی شمالی خود داشته باشند. سحرگاه ۲۵ آذر ۱۳۲۴۴ بود که بزرگان هر خانه ای از روستای بزرگ ثمرین و روستاهای اطراف، به خرمن شاهبلاغی در پنج کیلومتری پایین دست روستا بخاطر آتشی که از نیمه شب بر بالای یک بلندی روشن شده بود جمع شدند. کامیون های حاوی مهمات در منطقه متوقف شده بودند وعده‌ای که برخی‎شان لباس سالدات ها را بر تن داشتند با چهره های ایرانی در مقابل آنها منتظر مردم ایستاده بودند و دفتر و دستکی به راه انداخته بودند. خبر اعطای اسلحه ی رایگان بود که جمع کثیری از مردم را در صف های طولانی جمع کرده بود. مردمی که سلاح ها را تحویل می‌دادند هنوز نه اطلاعی از چیستی فرقه داشتند و نه از ارتباط آنها با شوروی کمونیستی اطلاعی داشتند. به هر نفر یک اسلحه “بش آچیلان” یا برنو در ازای امضای ورقه‌ای که در واقع فرم عضویت در “فرقه دموکرات آذربایجان” بود، داده می‌شد. فرمانده تیپ اردبیل در ۲۶ آذر تلگرامی خیلی خیلی فوری ، موفقیت توزیع اسلحه را اینچنین بیان می‌کند:


“اطلاعاتی که از صبح روز جمعه ۲۵ ماه جاری متعاقب یکدیگر رسیده حاکی است که ظرف ۴۸ ساعت اخیر از طرف روس‌ها در تمام دهات اردبیل و سراب و نمین و مشگین‌شهر و پولادلو به عناصر حزب توده اسلحه داده شده که تعداد تقریبی آن طبق اطلاع در حدود هشت هزار تفنگ برنو و بهر نفر دویست تیر فشنگ داده شده است که از دیروز در محل بتمرین تیراندازی شروع کرده‌اند”. 

  روستاییان سرخوش از اسلحه‌ی مجانی که می توانست ضامن امنیت آنها در مقابل هجوم اشرار و همچنین طایفه عیسی بیگلو باشد، گوش به نطق سران منطقه ای حزب فرا می دادند. راهسازی، اعطای حقوق ماهانه به روستاییان، تاسیس اوشکول (مدرسه) و تامین امنیت روستاییان وعده هایی بود که نمایندگان حزب به مردم داده بودند. مردم به سرعت سازماندهی شدند و صدر فرقه و اعضای انجمن منطقه به مرکزیت ثمرین تعیین شدند، صائب و قهرمان و چند نفر دیگر این شورای منطقه ای را تشکیل می دهند. چند نفری همان ابتدای کار توسط عوامل “آختاریش” دستگیر و به اردبیل فرستاده می شوند. دسته های نظامی از تفنگداران روستا تشکیل می شود و سربازان را فدایی می نامند. خانم چراغعلیزاده ثمرین که در آن روزگار هفده سال داشته از بانویی به نام “سریه” می گوید که از اعضای برجسته ی این انجمن بوده و در میان زنان و دختران به تبلیغ مرام فرقه می پردازد. او از آن دوران تحت عنوان “توده‎لیک” یاد می کند و سریه را زنی بلند قد و زیبا توصیف می کند که هر کجا می رفت شعارهای پرولتاریایی سر می داد و می گفت “محو اولسون جوجه ییه‌نلری ۲“. پروپاگاندای فرقه تنها به این دست شعارها بسنده نمی کرد و به تبلیغ مستقیم شخص استالین نیز می پرداخت و دختران روستا در گردهمایی ها “جان ستالین، جان ستالین/ملتون قوربان ستالین ” می خواندند. محبوبیت فرقه در روزهای نخست به جایی رسیده که یکی از روستاییان نام کودک نوزاد خود را “فدایی” می گذارد.  تشکیلات مرکزی فرقه از پیش برنامه ی تسخیر پادگان های اردبیل و اطراف را گرفته است. تشکیلات کوچک و بزرگ فدایی برای تسخیر نمین، سراب، آستارا و مشگین شهر فراخوانده می شوند. فتح مشگین شهر قرعه‌ای است که به نام فداییان ثمرین افتاده است. به زودی فوجی تشکیل می‌شود و از مسیر تازه کند به ارباب کندی راهی مشگین شهر می شوند. با ورود فداییان به مشگین شهر، ریش سفیدان و روحانیان شهر که بیم جنگ و برادر کشی دارند، پیشنهاد مصالحه می دهند. ملاهاشم برادر ملا اماموردی از شهدای مشروطه، قرآنی می آورند و همگان سوگند یاد می کنند که بدون جنگ و خونریزی پادگان را تحویل داده و تحویل خواهند گرفت. ستوان یکم ابولقاسم صدوقی فرمانده گروهان نود نفری مستقر در پادگان راضی به تسلیم می شود اما ستوان اردبیلی فرمانده دسته ی ژاندارم مقاومت می کند و درگیری رخ می دهد. مرحوم باباصفری کشتگان این درگیری چندین ساعته را دوازده نفر برشمرده و اعلام می کند که همگی به طرز فجیعی کشته شدند. با تسلط فداییان فرقه بر ژاندارمری، با پادرمیانی بزرگان شهر و سوگندی که طرفین یاد می کنند، نیروهای فرقه وارد پادگان می شوند. در این اثنا، طبق روایتی که نگارنده از مرحوم پیرقللو ثمرین شنیده است، یکی از ثمرینی ها فضا را برای انتقامی شخصی مناسب دیده و خواسته که با استفاده از فضای ملتهب و نابسامان داخل پادگان، به خون خواهی یکی از نزدیکانش اقدام کند. از این رو گلوله‌ای به سمت فرد مورد نظر شلیک می‌کند و همین اقدام او فضا را به هم ریخته، موجب درگیری بین دسته پادگان و فدایی‌ها می‌گردد که با کشته شدن تنی چند از هر دو طرف و تسلیم نهایی پادگان به پایان می‌رسد. برخی فداییان به غارت و چپاول کسبه می پردازند که تا غنیمت آوردن ظروف چینی هم می رسد. آنها علی رغم قول و قرار خود، سروان اسدالله ادیب‌امینی ، رئیس عشایری منطقه که از همان ابتدا رضای چندانی به این تسلیم نداشته، به همراه میرزا عباسقلی اربابزاده، بخشدار مشگین شهر را  به منظور انتقال به اردبیل دستگیر می کنند. در میانه راه دستور قتل ادیب امینی به فداییان می رسد. مسئولیت انتقال ادیب امینی به دو تن فدایی ثمرینی که نام یکی ارشاد بوده، محول گشته بود. در نزدیکی های اردبیل، ارشاد و ادیب امینی ازفداییان فاصله گرفته اند. ارشاد ساعت مچی ارزشمند وی را می گیرد و به او می گوید که تو آدم خوبی هستی ومن قصد کشتن تو را ندارم، فرار کن و با صدای شلیک تیر هوایی من، خودت را به زمین بنداز تا باقی قشون خیال کنند که کشته شده ای. ادیب امینی فرار می کند و با صدای شلیک همان کاری را که کند که ارشاد از وی خواسته بود. اما ارشاد معطل نمی کند و از پشت به وی شلیک کرده، او را می کشد.  سه هفته پس از این ماجرا، مجلس ختمی از طرف وزارت جنگ ایران برای شهیدان غائله فتح پادگان ها برگزار می شود و اعلانی بدین مضمون در جراید پایتخت منتشر می گردد:

“بمناسبت شهادت سرهنگ دامپزشک سیدعباس معین‌آزاد، سروان اسدالله ادیب‌امینی، ستوان یکم پیاده غیظعلی شعفی، ستوان یکم پیاده امامقلی ضیائی مهر و ستوان یکم پیاده ابولقاسم صدوقی روز چهارشنبه ۱۸ دیماه  از ساعت ۱۰ تا ۱۲ در مسجد مجد مجلس ختمی از طرف وزارت جنگ منعقد خواهد بود. “

کشتگان پادگان مشگین شهر به دست فرقه دموکرات
کشتگان پادگان مشگین شهر به دست فرقه دموکرات

پاییز ۱۳۲۵، نارضایتی ها از فرقه بالا گرفته است. چند خانواده اسلحه ی خود را تحویل داده اند. در میان اعضای انجمن که حالا اسم و رسمی هم در کرده اند و همه کاره ثمرین و اطراف هستند ولوله افتاده است. از شورای ولایتی در اردبیل خبر رسیده که پیشه وری گریخته و لشگر خراسان آهنگ اردبیل کرده است. دسته های قتله در اردبیل راه افتاده‌اند و به هر کسی که گمان فرقه‌ای بودنش برود، حمله می‌کنند. خانه های سردمداران فرقه در اردبیل از هجوم این دسته جات در امان نیست. عده ای از توده‌ای ها و از آنجمله تنی چند از ثمرینی ها که زودتر خبردار شده‌اند، خود را به مرز مغان یا آستارا رسانده و قصد گریختن به شوروی دارند. سبب این نابسامانی ها در اردبیل و همچنین فرصتی که برای فرار بسیاری از توده ای ها برای فرار فراهم شد، شاید در تاخیر یک هفته‌ای ورود ارتش به اردبیل از مسیر قافلانکوه باشد. یک هفته از ۲۱ آذر ۱۳۲۵ می گذرد، ستونی از ارتش در پایین دست ثمرین مستقر شده اما نظامیان وارد روستا نمی شوند. ریش سفیدان به ملاقات سران ارتش می‌روند. کسانی که در غائله مشگین شهر دست به تجاوز و دزدی زده بودند توسط روستاییان تحویل ارتش داده می‌شوند. چلوخان، پلوخان و یوسف برادر وی از جمله این افراد هستند. دستگیرشدگان که سرجمع هفده نفر هستند در ورودی کنونی شهر اردبیل و در منطقه “آقا دگیرمانی” تیرباران و سرهاشان توسط “باش کسن رزاق” در جا بریده می شود. ثمرینی ها شبانه به محل آمده و جنازه ها را به روستا منتقل و دفن می‌کنند. سریه نیز که در انبار کاهی پنهان شده بوده، توسط کدخدا بیرون آورده شده و به ضرب گلوله تفنگچی او، در حیاط خانه‎ی کدخدا کشته می‎ شود. اسلحه ها نیز فورا توسط ارتش جمع آوری گردید و در مقابل به هر کسی رسید تحویل داده شد.

غائله فرقه دموکرات آذربایجان یا آنگونه که سالمندان به یاد دارند، “توده لیک”، با همان سرعتی که آذربایجان را در بر گرفته بود، جذابیت و قدرت خود را از دست داد. چنین به نظر می‌رسد که ناامیدی مردم منطقه از حکومت مرکزی و سابقه همکاری با قشون نظامی همسایه شمالی برای تامین امنیت خود در برابرحملات عشایر قوجه بیگلو و عیسی لو ، در کنار شعارهای مترقیانه فرقه دموکرات آذربایجان، رفاه غذایی که در کوتاه مدت ایجاد شده بود و از همه مهمتر مسلح کردن مردم روستایی و نقش دادن به روستاییان، از عوامل اصلی گرایش مردم دهستان غربی به فرقه بوده‌است. اما این گرایش ها نتوانست سبب مقاومت آنها برای حفظ حکومت ملی آذربایجان شود و در مقابل همکاری اهالی برای تحویل توده ای ها اتفاق افتاد .

 
مهدی اکبری‌فر
Akbarifar@Gmail.com
 

۱- روسیه سرخ
۲- نابود باد جوجه کباب خورها